تو خودت میدونی چه آرامشی برا من داری...
تو میدونی چقدر باهات بهم خوش میگذره ...
ولی فقط خدا میدونه چقدر برام عزیزی
ولی نمیشه... به خدا نمیشه....
من اون کسی نیستم که تو فکر میکنی...
این یه نقابِ ...
یه نقش که دارم بازیش میکنم ...
و تو نمیدونی ...
و فقط خدا میدونه که چقدر از این نقاب متنفرم ...
از این نقشی که دارم بازیش میکنم متنفرم ...
تو عزیزِ دلِ مهسا هستی مهربون ....