من و تنهایی

می دانی تنهایی ترس می آورد

من و تنهایی

می دانی تنهایی ترس می آورد

فالگیر گفت : مهره ی مار داری...

و خط و خال....!

خط های دستت اما

تمام به بیراه می روند ...!!

دیگه تموم شد !

صبرم رو میگم !

دیگه نمیتونم تظاهر کنم. به چیزی که نیستم. من نمیتونم تظاهر کنم خوبم.

نمیتونم تظاهر کنم خوشحالم. نمیتونم تظاهر کنم هیچ غمی ندارم.

نمیتونم تظاهر کنم که مهم نیست. که نه ... که نمیخوام.... که دلم تنگ نشده.

که فراموشت کردم. که مهم نیستی. که برو به جهنم. که زندگی عادی است. که به روال همیشگی و

زیادی عادی اش پیش میرود. که هنوز گرما زیر پوستم میدود. که اشکی نیست.

من خواب دیدم.

که پاییز است. و ما شرط می بندیم. و من فریاد میزنم که نمی خواهمت.

خواب دیدم که هنوز دوست دارم ستاره های اسمان برایم قصه بگویند.

که هنوز دوست دارم پیش تو بیایم و ساعت ها کنارت بنشینم و به حرف هایت گوش دهم.

من خواب دیدم که هنوز عاشق آن آیس پک های طالبی خیابان دوم هستیم

که هنوز دوست دارم ساعت ها با یادت پیاده خیابان ها را طی کنم.

که هنوز دوست دارم کتاب بخوانم و رمان بخوانم .

من خواب دیدم که هنوز دوست دارم روی چمن های پارک ایران زمین خیس شوم

که هنوز دوست دارم جاده وآتیشگاه رفتنو تو پاییز

که هنوز دوست دارم از ته دل بخندم. به شادی ها و سرخوشی های کودکانه.

من خواب دیدم که هنوز دوست دارم در پارک نزدیک خونه یمان تاب بازی کنم.

اما فکر میکنم که بگذار بگذرد.

همین جور.... در سکوت بگذرد....

بگذار از حال و هوای این روزهایم بگویم.

روزهای خوبی نیستند این روزها که میگذرند. بیشتر مرا یاد وقتی می اندازد که در بغل نو گریه کردم.

بگذار نگویم چرا ...! بگذار رد بشنود که میدانم میگذرند ....

اما بگذار که بگویم٬ میترسم از آن تلخی که خواهد ماند زیر زبانم.

تصویر تو که محو میشود باید سکوت کرد.

سکوت علامت رضایت نیست. علامت کم آوردن هم نیست. یا ترس.... یا پشیمانی...

سکوت یعنی بگذار زمان بگذرد... به اندازه ی کافی بگذرد....

که وقتی میگذرد چیزی نماند جز همان زخم کوچک !!

گاهی... فقط گاهی....! به این فکر میکنم چه بگویم ...اصلا چیزی میتوان گفت؟

اندوه تکراری که نوشتن ندارد عزیز ِ دل....

 

مهسا پاییز 90

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد