وقتی قرار به نبودن میگذاری هر کلمه فاصلهایست. وقتی حرفها فهمیده نمیشوند، نوشتن و حرف زدن بیهودهترین کار دنیاست. من کلمات را فقط برای تو آفریده بودم.
وقتی هر کرده و نکردهای مبناییست برای ویران کردن و ویرانی، وقتی همهچیز برعکس چیزی شده که فکر میکردی و هیچچیزی سرجایش نیست، چهکار میشود کرد؟ مثل این است که کلهات را کردهاند توی تنور که نفس بکشی و خنک تر شوی! من کلهام را میکنم توی تنور، تا تاوان کرده و نکردهام را پس بدهم. هرچیزی که دارد تو را از من میگیرد، بسوزد و تمام شود... و تمام شوم. شانههایم ضعیفتر از این حرفهاست. من زورش را ندارم.
با یک بغض آدمکش، خداحافظ برای همیشه.