من و تنهایی

می دانی تنهایی ترس می آورد

من و تنهایی

می دانی تنهایی ترس می آورد

یه بغض تو گلومه ...

الان بهش هیچ اجازه ای نمیدم...

بذاره چند وقت دیگه ...

بی اجازه بترکه ...

بترکه تا تمام سلول های وجودم فریاد بزنه و بگه :

منو از عشقم جدا نکنین...

بترکه و  فریاد برنه :

من نمیخوام ترکش کنم ...

بترکه و فریاد بزنه :

اون برام مث اکسیژنه....نبودش خفه ام میکنه....

 

خدایا... خدایا.... خدا ....

جز تو کسی رو ندارم ... خودت میدونی ... خودت از حال من خبر داری....

خدایا ... نذار از دست برم ...کمکم کن ...

میخوام تا ابد پیشش باشم ....

میخوام تا ابد بپرستمش ...

کمکم کن... 

 

 

 


پی نوشت :


 بودن دلیل می خواهد ....
من هیچ  دلیلی ندارم !
...
تمامم کن !

نظرات 1 + ارسال نظر
m.ali چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 22:08 http://bia2me.blogsky.com

رشتیه سربازی بوده برادرش براش نامه میده: مابرای تو خواستگاری رفتیم، زن گرفتیم خدا یه پسرداده بهت، اسمش کامبیزه، زنت خراب بود طلاقش دادیم مواظب خودت باش خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد